وقف در ادب فارسي
چكيده
نوشتار حاضر، وقف را از چشمانداز زبان و ادب فارسي مينگرد. پس از مقدمه و توضيح مختصري دربارة جايگاه وقف در فرهنگ ايراني ـ اسلامي، معاني وقف را بررسيدهايم. در اين بررسي نخست وقف را در معناي حقيقي آن جستجو كرده و سپس سراغ معاني مجازي وقف در ادب فارسي رفتهايم كه عبارت باشد از: تعلق ادبي، نماد ايثار و از خودگذشتگي مطلق و محك دينداري و پرهيزگاري.
در بخشي ديگر از نوشتار، دربارة آسيبهاي وقف به گزارش شاعران پرداختهايم كه زير عنوان «آسيبشناسي وقف در ادب فارسي» آمده است.
كليدواژهها:
وقف، معناي حقيقي، معناي مجازي، ادب فارسي، آسيبشناسي.
مقدمه
وقف، پيوند مؤمنان با مظاهر زيست جمعي است. وقف، نوعي ايمانسنجي و ترازوي باورهاي قلبي و عرفي مردم نيز محسوب ميشود كه در جامعة ديني، ظهور و بروز معناداري مييابد. جامعهاي كه ميكوشد در بستر اعتقادات دروني افرادش رشد كند، نياز به راهكارهايي دارد كه ايمان قلبي افراد و آحادش را به منصه ظهور نيز برساند و وقف، يكي از همين راهكارها است كه هم ريشة ديني دارد و هم سابقة تاريخي و هم برخوردار از نوعي اخلاق كريمانه و انساندوستانه است. بدين ترتيب، آيندگان در بسترهاي هموارتري زيست ميكنند و مقصد و مقصود خويش را پيش روي خود ميبينند؛ زيرا آنچه براي آنان به ارث ميرسد، گذشته از آن كه منافع مادي و آموزشي و فرهنگي دارد، حاوي پيام روشني نيز هست. پيام وقف براي نسلهاي فردا آن است كه دوام و قوام جامعة ديني، مشاركت همهجانبه آحاد براي بازسازي نهادهاي مردمي جامعه است.
در واقع وقف، راهكاري است براي هدايت سرمايهها و همتهاي افراد اجتماع در مسير بهسازي و نوسازي زيرساختهاي جامعه. واگذاري همة امور به نهادهاي حكومتي و تكيه بر اقدامات رسمي، هيچگاه هيچ جامعهاي را در مسير توسعة همهجانبه قرار نميدهد. بدين رو هماره از ديرباز هوشمندان و دلسوزان جامعة ديني، بر اهميت وقف و آثار و پيامدهاي آن اصرار ميورزيدند و آن را نشانة حيات و سرزندگي زيستگاههاي اجتماعي ميدانستند. ملكالشعراي بهار در مدح يكي از بزرگان زمان خودش، آنگاه كه نيكيهاي او را ميشمارد، يادآور ميشود كه او دائما در حال وقف و موقفهسازي بود و از اين رهگذر سهم شاياني در توسعة مدني جامعة خويش دارد:
گهي از صدق مسجدي ميساخت گاه حمام وقف ميپرداخت[1]
وقفپژوهي در روزگار ما از موضوعات مهم علمي است كه از رهگذر آن ميتوان بسياري از مسائل ريز و درشت تاريخي و فرهنگي اين سرزمين را بررسيد و پرتوي بر آنها افكند. وقف اگرچه يكي از احكام شرعي است، اما به دليل اثرگذاري آن بر بسياري از وقايع فرهنگي و رخدادهاي تاريخي، اهميتي بيش از ماهيت فقهي خود يافته است و بهواقع چشماندازي است براي ديدهباني تاريخ فرهنگي ممالك اسلامي.
وقف و موقوفات، هماره پناهگاهي براي انواع فعاليتهاي علمي و فرهنگي و آموزشي بوده است؛ علاوه بر آن سهم مهمي در بهينهسازي محيطهاي زيستگاهي در كشورهاي اسلامي داشته است. بدين رو وقف را ميتوان از پشتوانههاي مهم فرهنگي در نظام اجتماعي اسلام دانست.
شاعران و گويندگان بزرگ فارسيزبان نيز به فراخور مضامين و موضوعات ادبي و عرفاني و تعليمي، هرازگاه يادي از اين مقولة ديني و اجتماعي كردهاند. آنچه در پي ميآيد، اشارتي كوتاه به برخي از اين يادكردها است.
تا آنجا كه نگارنده جستجو كرده است، وقف در ادب فارسي، نماد و موضوع و بهانة سه گونه مضمونپردازي بوده است و همچنان در اين موضوعات به كار خواهد رفت:
1.نماد مفاهيم ارزشي و كاربرد مجازي در معاني مختلف؛
- در معناي اختصاص و تعلق ابدي؛
- پاكباختگي؛
- ميزان و محك تقواي دينداران.
در پي با تفصيل بيشتر دربارة اين موضوعات سخن خواهيم گفت؛ اما پيشتر توضيح كوتاهي دربارة فرهنگ وقف، خالي از فايده نيست:
فرهنگ وقف
وقف يکي از مهمترين عوامل فرهنگپروري و تمدنسازي در مشرقزمين بوده است. در گذشتههاي نه چندان دور، بيشترين مراکز علمي، بهداشتي، تربيتي، آموزشي، خدماتي، عبادي و انواع بناهاي عامالمنفعه در کشورهاي اسلامي، به دست و همت واقفان و نيکوکاران پديد ميآمد. حتي براي استمرار عمر اين موقوفات نيز تدابيري انديشه ميشد تا به حيات خود ادامه دهند و براي نسلهاي بعد نيز باقي بمانند. در دوران معاصر، به دلايلي كه بررسي آنها نياز به تحقيقات جداگانهاي دارد، بازار وقف به گرمي سابق نيست و از اين رهگذر نيز آسيبهاي فراواني بر جامعة ديني وارد شده است. كافي است برخي اخبار بازمانده از مراكز فرهنگي قديم را يكبار از نظر بگذرانيم تا دريابيم كه سنت و فرهنگ وقف، چه خدمات شگفتي به فرهنگ و تمدن اسلامي كردند. آيا در باور كسي ميگنجد كه فقط در يكي از كتابخانههاي وقفي قاهره در عصر فاطميون 2200 نسخه خطی فقط از کتاب تاريخ طبری وجود داشت که يکی از آنها به خط مولف بود؟
اين نيز گفتني است كه وقف، اختصاصي به فرهنگ مسلماني و كشورهاي اسلامي ندارد. زرتشتيان و کليميان و مسيحيان و پيروان ديگر اديان آسماني نيز به گونههايي از وقف باور دارند و حتي بسياري از مراکز و بنيادهاي فرهنگي و تحقيقاتي در دنياي امروز - از جمله نهادهايي مثل جايزه نوبل - از طريق نوعي وقف بهوجود آمدهاند و به فعاليت مشغولاند. بنابراين وقف را ميتوان يک «كمكرساني بزرگ بشري» دانست که مسلمان و مسيحي و کليمي و زرتشتي و حتي ماترياليست و لائيک را در زير چتر خود گردآورده است.
وقف،از چنان جايگاهي در فرهنگ بشري برخوردار است كه در غير كشورهاي اسلامي نيز به اشكال مختلف حضور دارد. در کشورهاي اروپايي و آمريکايي تأسيساتي نظيرTRUSTوENDOWMENT فعاليت ميكنند که کارکردي شبيه وقف دارند.TRUSTيک مؤسسة حقوقي است در انگلستان که مشابه وقف عمل ميكند، وENDOWMENTهم يک بنياد حقوقي است كه مختص وقف پول است.
بزرگترين مدارس علمي جهان اسلام، مانند نظاميههاي نيشابور و بغداد، با تكيه بر موقوفات اداره ميشدند و بسا عالمان و مدرساني كه جز درآمدهاي وقفي، راه ديگري براي امرار معاش نداشتند؛ چنانكه سعدي در بوستان خبر ميدهد كه «مرا از نظاميه ادرار بود» يعني براي من از مدرسة نظاميه، ماهانه حقوقي ميرسيد كه با آن زندگيام را اداره ميكردم. حافظ نيز در مصراع «وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيذ» اشاره به همين كمكهاي مالي دارد.
وقف در تاريخ تصوف و عرفان اسلامي، تجلي برکت و توسعه بوده است. وقف در فرهنگ عرفاني ما، موهبتي الهي است و در مجموعة اصطلاحات(terminology) صوفيه از زمره فتوح به شمار ميآيد. در سدههاي نخستين اسلام و ادوار آغازين، تصوف با تخصيص موقوفات - به صورتهاي گوناگون- گسترش يافت. صوفيان با استناد به حديث نبوي «رجعنا من جهاد الاصغر الي الجهاد الاکبر» و با اقامت در «رباط»ها (پايگاههاي مرزي بنا شده به منظور حفاظت از مرزهاي قلمرو اسلامي)، نه فقط به نبرد با دشمنان دين ميپرداختند، بلکه جهاد با نفس و تزکيه و تصفيه آن را نيز وظيفه خود ميدانستند. گسترش و افزايش موقوفات و تنوع رقبات موقوفه بهتدريج به شکل گرفتن «خانقاه»ها در نقاط مهم قلمرو اسلامي، از جمله ايران(بهويژه خراسان)، بغداد و مصر و شام و ترکيه منجر گشت که در واقع مکانهاي ثابت تمرکز و اقامت صوفيه بودند. اين تمرکز، نتايج درخشاني براي تصوف بدنبال داشت که تأثير سنت وقف در حوزه تصوف و عرفان اسلامي را نشان ميدهد.
وقف نه فقط به مثابه پشتوانهاي اجتماعي- اقتصادي از طريق فراهم آوردن محيطي مناسب و موقعيتي شايسته براي تعليم و تعلم و نقد علوم عقلي و نقلي اعم از: حديث و تفسير و فلسفه و کلام در مدارس صوفيه، و نيز فراهم آوردن تمهيدات لازم(از جمله کتابخانه ها) در راه تأليف و تحرير آثار و منابع آکادميک تصوف، نقشي اساسي ايفا کرد؛ بلکه موقوفات با کمک به گسترش محيط و فضاي خانقاه و در نتيجه افزايش جمعيت آن- چنانکه وجود چنين محيطي ايجاب ميکرد- صوفيه را ملزم به قاعدهمند ساختن و سامان بخشيدن به اصول و قواعدي عملي ساخت. چنين امري منجر به تکوين قوانيني گشت که نه فقط در رابطه با تزکيه شخص صوفي، بلکه در شيوه ارتباط اجتماعي با ديگر ساکنان خانقاه و افراد اجتماع- که در اصطلاح صوفيه صحبت خوانده مي شود- لازم الاجرا بود. از جنبه اجتماعي، نقش موقوفات در گسترش و تجهيز مراكز ديني و فراهم آوردن توانايي اقتصادي براي دانشمندان بزرگ اسلامي، اين امکان را فراهم آورد تا به عنوان نهادي اجتماعي، نه فقط گرهگشاي مشکلات اقتصادي جامعه اسلامي باشد، بلکه همچنين ميتوان آن را به عنوان ملجأ و پناهگاهي امن براي مردم و پشتوانهاي معنوي در بحرانهاي اجتماعي- نظير فتنه حمله مغول در ايران- شمرد. از جنبه سياسي نيز، تخصيص موقوفات براي صوفيه از سوي خلفا، امرا و سياستمداران و دولتمردان، در ادوار مختلف تاريخ اسلام، مبين تاثير وقف در حوزه تصوف اسلامي در ارتباط با جنبههاي سياسي تاريخ اسلام است. علاوه بر اين بايد به نتيجه تأثير وقف به عنوان محور ارتباط سه سويه تصوف- جامعه- سياست، در قالب ظهور فراز و نشيبهايي تاريخي در تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامي اشاره کرد.
بدين رو وقف را ميتوان يكي از مهمترين عوامل رشد فرهنگ و ادب فارسي دانست. اگرچه شاعران و اديبان فارسيزبان هماره به آسيبشناسي وقف نيز توجه كرده و نكات سودمندي را تذكار دادهاند، اما كتمان نميتوان كرد كه بخش عظيمي از سرمايههاي ادبي و فرهنگي ايرانيان محصول پشتيبانيهاي واقفان و موقوفات بوده است. به عبارت ديگر، نصيحتها و هشدارهاي گويندگان بزرگ زبان فارسي دربارة نحوة استفاده از سرمايههاي وقفي، ناشي از احساس وامداري آنان به وقف بوده است؛ نه اينكه نسبت به اين سنت حسنه و عامل گسترش فرهنگ و دانش، اعتراضي داشته باشند؛ زيرا وقف، عبادتي مفيد و اثرگذار است و بزرگترين واقف عالم، خداوند است:
موقوفة بهشت برين را به نام ما بنموده وقف، واقف جنت مكان او[2]
نكتة آخري كه در ذيل فرهنگ وقف، گفتني است، اين است كه در وقف بايد بلندهمت و بزرگمنش بود و وقف اموال و املاك مرغوبتر را ترجيح داد. دراينباره پس از اين بيشتر سخن خواهيم گفت، اما در اينجا ميافزاييم كه وقف اموال و داراييهاي نامرغوب، همچنانكه سود دنيوي آن براي ديگران كم است، سود و بهره اخروي آن نيز براي واقف اندك است.
گو چو بنيادم مي و معشوق ويران كردهاند
كردهام وقف مي و معشوق، اين ويرانه را[3]
1. معاني حقيقي و مجازي وقف
چون دلت شد واقف اسرار حق
خويشتن را وقف كن در كار حق[4]
براي «وقف» دست كم سه گونه معنا ميتوان شمرد: لغوي؛ اصطلاحي، مجازي. معناي لغوي وقف نياز به گفتگو ندارد، اما فرهنگنامهها وقف را در اصطلاح اينگونه معنا كردهاند:
عقدي است كه بر طبق آن، شخصي مال معيني از اموالش را جهت استفادة فرد يا افرادي يا مؤسسهاي اختصاص ميدهد و پس از آن مال مذكور از ملكيت واقف خارج شده،قابل نقل و انتقال نخواهد بود.[5]
ناصر خسرو در سفرنامهاش بارها وقف را در معناي اصطلاحي و شرعياش بكار برده است. در جايي مينويسد: «مصانع وقف نيز باشد كه به غربا دهند.»[6]همو در گزارش مشاهداتش از بيتالمقدس، خبر ميدهد: «بيت المقدّس را بيمارستاني نيک است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند که از وقف مرسوم [=دستمزد] ستانند.»[7] از گزارشهاي ناصر خسرو چنين برميآيد كه در روزگاران گذشته، بسياري از نيازمنديهاي عمومي مردم از اين رهگذر فراهم و آمادة خدمترساني ميشده است. وقتي بهترين و نيكترين بيمارستان شهري مانند بيتالمقدس، موقوفه باشد، آشكار ميشود كه در آن سالها و قرنها مردم مسلمان اهتمام جدي و نهادينهاي به موضوع وقف داشتهاند. مؤلف تاريخ بخارا هم مينويسد:
...و امير اسماعيل به جوي موليان سرايها و بوستانها ساخت و پيشتر بر مواليان[= غلامانش] وقف کرد و هنوز وقف است...تا «جوي مواليان» نام شد و عامه مردم «جوي موليان» گويند.
بيهقي نيز بارها وقف را در معناي حقيقي آن به كار برده است، از جمله مينويسد: «ديهي مستغل سبكخراج بر كاروانسراي و بر كاريز وقف كرده...»[8]از اين عبارت بيهقي، چنين برميآيد كه در روزگار وي نيز، مردم گاهي درآمد مستغلات خويش را وقف امور عامالمنفعه ميكردند تا مثلا كاروانسراي يا مسجدي مخروبه نگردد يا كاريزي خشك نشود.
از معناي لغوي و اصطلاحي وقف كه بگذريم، بيشترين كاربرد اين كلمة شرعي، در متون ادبي بر سبيل مجاز بوده است. مثلا سعدي در مصراع دوم بيت زير، وقف را در معناي مجازي آن به كار برده است:
نديدم چنين گنج و ملك و سرير كه وقف است بر طفل و درويش و پير[9]
وقف به دليل خصوصيات و حضور چشمگيرش در جوامع ديني، بيشترين ظرفيت را براي استعمالات مجازي و كنايي داشته است؛ بهويژه به دليل ريشههاي تنومندي كه در ميان مؤمنان داشت و در انتقال معاني مجازي بسيار كارامد بود. در زير برخي نمونههايي كه استعمال مجازي وقف را در ادب فارسي آشكارتر ميكند، يادآور ميشويم؛ اما پيشتر ميگوييم كه اين استعمالات مبتني بر دو ركن است: نخست معاني شرعي و عرفي و تاريخي وقف و دوم حضور فعال و روزانة اين سنت ديني در همة شهرها و آباديهاي مسلمين.
مولوي در ديوان شمس، خطاب به عاشقي ميگويد تو وقف خراباتي؛ يعني اجازه بيرون آمدن از آن را نداري و مانند هر موقوفة ديگري بايد حضور ابدي و دائمي در آنجا داشته باشي. سپس يادآوري ميكند كه چون وقف خراباتي، بايد فقط در خدمت كساني باشي كه هشيار نيستند؛ زيرا خرابات جاي هشياران نيست و استفادة آنان از موقوفات خرابات ممنوع است:
تو وقف خراباتي دخلت مي و خرجت مي
زين وقف به هشياران مسپار يكي دانه[10]
عطار نيز در ديوان عزلياتش، با استناد به يكي ديگر از خصوصيات وقف، عشق را قابل خريد و فروش نميداند. وي نخست عشق را به مال موقوفه تشبيه ميكند و سپس يادآور ميشود كه چون مال وقفي را نميتوان فروخت، پس عاشقان نيز به هيچروي و به هيچ بهايي عشق خويش را به مزايده يا مناقصه نميگذارند:
عشق وقف است بر دل پر درد وقف در شرع ما بهايي نيست
به گفتة او در شريعت اسلام، براي موقوفه نميتوان قيمتي گذاشت و آن را به بازار معامله برد؛ پس هر چه وقف است، بيرون از قيمت و بها و ارزشگذاري مادي است.
از ديگر نمونههاي استعمال كلمه «وقف» در معاني مجازي آن، عبارتي است كه قائممقام فرهاني در منشآت خود آورده است. وي در جايي از كتاب مذكور مينويسد: «خلوتي كه جاي ظرفا بود، وقف عرفا گرديد.»[11]گويا مراد قائممقام آن است كه خلوتي كه پيش از اين در اختيار ديگران و زييارويان بود به اهل دل اختصاص يافت. يعني آنچه پيش از اين از آن استفادة بهينه نميشد و به كار صواب نميآمد، پس از وقف آن به اهل معرفت، فايدهمند شد و به كار نيك آمد.
ناصر خسرو نيز در ديوان قصايدش بارها كلمة «وقف» را در معناي مجازي آن به كار برده است؛ از جمله در قصيدهاي بلند و غرّا ميگويد:
مخرام و مشو خرّم از اقبال زمانه زيراكه نشد وقف تو اين كرّة غبرا[12]
يعني زمين و زندگي زميني مانند اسب نابالغي است كه وقف كسي نيست و هر روز زير ران ديگري است.
سعدي نيز در بيتي در ديوان عزلياتش، وقف را در يكي ديگر از معناي مجازي آن به كار گرفته است:
قناعت است و مروت نشان آزادگي
نخست خانة دل وقف اين دوگانه كند[13]
پيدا است كه وقف خانة دل به قناعت و مروت كه نشانههاي آزادگياند، استعمال وقف در معناي لغوي آن نيست. در واقع سعدي وقف را در اين بيت، در معناي اختصاص و تعلق ابدي به كار برده است كه پس از اين جداگانه به آن خواهيم پرداخت.
وقف كريمانه
عطار نيشابوري در بيت سادهاي در ديوان عزلياتش، ضمن كاربرد اين كلمه در معناي مجازي، به يكي ديگر از عادتهاي مردم روزگار خويش در ماجراي وقف اشارهاي تأملانگيز دارد. در ديوان عزليات عطار، عزلي است با اين مطلع:
هر كه هست اندر پي بهبود خويشدور افتادست از مقصود خويش[14]
سپس در بيت ششم ميگويد:
حلقة معشوق گير و وقف کن بر در او جان غمفرسود خويش[15]
از اين بيت، چنين برميآيد كه در روزگار وي، اين عادت نه چندان پسنديده در ميان مردم بوده است كه گاهي اموال كهنه و فرسودة خود را وقف ميكردند، يا پس از وقف مال و ملكي، در تعمير و نگهداري آن نميكوشيدند. عطار ميگويد: «جان فرسودة خود را وقف معشوق كن.» معلوم ميشود كه چنين رسمي در آن روزگاران بوده است كه مردم گاهي آنچه را كه به كارشان نميآمده است، وقف ميكردند. اما عطار از اين رسم كه شايد در موضوع وقف، چندان مطلوب نباشد، استفادة ديگري كرده است؛ زيرا به توصية او، عاشق بايد جان بيارزش و فرسودة خود را كه به كارش نميآيد، وقف معشوق كند. چنانكه شاعر ديگري گفته است: «جان متاعي است كه هر بيسروپايي دارد.» و حافظ دراين باره ميگويد:
گر نثار قدم يار گرامي نكنم گوهر جان به چه كار دگرم بازآيد؟
سعدي هم براي دور نيفتادن از قافلة ايثار در راه محبوب گفته است:
جان است و از محبت جانان دريغ نيست
اينم كه دست ميدهد ايثار ميكنم[16]
عطار پيش از آن بيت توضيح داده است كه چرا بايد جان فرسودة خود را وقف معشوق كرد. به گفتة وي، اياز هم همين كار را كرد و جاي دل بستن به پوستين كهنه و كمارزشش، دل به محمود بست تا صاحب جامة زربفت و ديگر مواهب مادي و معنوي تقرب به سلطان شود:
تو ايازي پوستين را ياد دار تا نيفتي دور از محمود خويش
اين بيت، هشدار ميدهد كه آدميان تا از تعلقات پست خويش درنگذرند، به مطلوب اعلا نميرسند. اما همو در جايي ديگر ميگويد عاشق در جهان، جز نيمجاني فرسوده ندارد و اگر آن را وقف ميكند، از آن رو است كه مال ارزندهتري در اختيارش نيست:
عزم عشق دلستاني داشتم وقف کردم نيمجاني داشتم
صد هزاران سود کردم در دو کون گر ز عشق تو زياني داشتم[17]
بنابراين اگر عاشقان كهنهمتاع خويش(جان) را وقف معشوق ميكنند، نه بدانخاطر است كه اين متاع فرسوده بهايي دارد، بلكه از آن رو است كه آنان متاعي جز اين ندارند. در پايان همان غزل توضيح ميدهد كه چرا اين متاع بيارزش را وقف معشوق كرده است:
چون نديدم خويش را در خورد او اين مصيبت هر زماني داشتم[18]
اما عطار در بيت ديگري از غزلي ديگر، نكتة مهمتري را هم يادآوري ميكند كه تكيملكنندة مضمون بالا است. او ميگويد بر خلاف ديگران كه گاهي اموال فرسوده و كهنة خويش را وقف ميكنند، من بهترين مشك و عطري را كه دارم وقف عضوي از سيماي محبوب ميكنم. بدين ترتيب عطار كه سروكارش با عطر و مشك است، ميگويد من اگر همة مشكهاي جهان را داشتم، بهترين آن را وقف بوي گيسوي معشوق ميكردم:
مشك جهان گر همه عطار داشت وقف خط غاليهفامت كنم[19]
اين بيت در نسخهاي ديگر ديوان عطار به شكلهاي ديگري نيز آمده است:
چون همه خوبي جهان وقف توست وقف خط غاليهفامت کنم
خواجوي كرماني نيز ميگويد من ارزندهتر از جان ندارم و آن را نيز وقف تو ميكنم:
دو جان وقف حريم حرم او کرديم واعتماد از دو جهان بر کرم او کرديم[20]
مراد او از «دو جان» احتمالا حيات دنيايي و اخروي است كه ميگويد هر دو را وقف حرم «او» كرديم. از اين بيت نيز چنين برميآيد كه در روزگار وي(قرن هشتم) وقف اموال به حرم اولياء مرسوم بوده است.
به هر روي، در سخن شاعران و گويندگان ديگر نيز اين عادت برخي از مردم(وقف اموال نامرغوب) نقل و نقد شده است؛ برخي از شاعران نيز تصريح كردهاند كه در وقف بايد بزرگمنش بود و كريمانه رفتار كرد. مثلا اميرخسرو دهلوي در ديوان اشعارش ميگويد: به عاشقي گفتم دلت را از عشق بركن و به سوي زهد ببر. او گفت دلم شاهدخانه (خانة معشوقهها) است؛ چنين جايي را چگونه وقف مسجد(زهد) كنم؟
گفتيم: دل را چرا از عشق ناري سوي زهد؟
وه كه شاهدخانه را وقف مسجد چون كنم!
يكي از دلايل اينكه گاهي در گذشته و اكنون نيز مردم اشيا يا املاك و مستغلات كمارزشتر را وقف ميكردند، بيچيزي و فقر آنان بوده است؛ يعني آنان از يكسو آرزو داشتند كه ثواب وقف در كارنامة اعمالشان نوشته شود و از سوي ديگر، ملك يا مال ارزشمندي در اختيار نداشتند كه وقف كنند. بدين رو گاه مجبور ميشدند آنچه داشتند ـ هرچند كمبها و كمارزش ـ همان را وقف كنند. مثلا اوحدي مراغهاي ميگويد: من چون سيم و زر ندارم كاسة چشمم را وقف معشوق ميكنم:
بر تربت تو وقف ميكنم كاسههاي چشم
زيرا كه كيسة زرم از سيم بينواست
بيدل دهلوي نيز از اين عادتِ نهچندان مطلوب برخي از مردم، مضمون زيبايي ساخته است. او به مخاطبش توصيه ميكند كه اكنون كه پير شدهاي و قامتت خم شده است، آن قد و قامت را وقف طاعت و عبادت كن؛ زيرا قامت خميده، همچون قلاب ماهيگيري است و تو ميتواني با اين قلاب، از درياي رحمت الهي، صيد ماهي كني:
قد خمگشته را تا ميتواني وقف طاعت كن
بدين قلاب صيد ماهي درياي رحمت كن[21]
2. وقف،نماد تعلق ابدي
يكي از معاني مجازي وقف كه در ادب فارسي، فراوان از آن استفاده شده است، تعلق و حبس ابدي است. در واقع وقف، نماد اختصاص و تعلق و وابستگي ابدي چيزي به چيزي ديگر بوده است. مثلا مسعود سعد سلمان براي آنكه به حبس ابد خود اعتراض كند، گفته بود «آيا مگر من وقف زندانم؟»
تا زادهام اي شگفت، محبوسم تا مرگ مگر كه وقف زندانم؟
بدين ترتيب وقف را در غير معناي عرفي و رايج آن به كار برده است. گويا وقف در نظر او، عامل وابستگي و جداييناپذيري است. بدين رو وقتي ميخواهد از طولاني شدن زندانش شكوه كند، خود را به شيئي تشبيه ميكند كه وقف زندان شده است.
انوري نيز در بيتي كه ممدوح خود را ثنا ميگويد، جمال و جاه و عمر وي را موقوفه ميخواند تا بر او حكم مؤبّد زند.
وقف بادا بر جمال و جاه و عمرت روزگار زانکه در اوقاف احکام مؤبد ميرود[22]
عبارت «زانكه در اوقاف احكام مؤبد ميرود» يعني هر چيز كه وقف شد، حكم آن تغيير نميكند. بنابراين جاه و جمال و عمر ممدوح انوري نيز همين حكم را مييابد؛ البته از راه مبالغه و غلو.
مولوي هم در مثنوي به اين نكته توجه كرده، از اصطلاح وقف به عنوان نماد پيوستگي و دوام بيپايان و ناميرا استفاده ميكند.
ماند آن خنده برو وقف ابد همچو جان و عقل عارف بيکبد[23]
نور مهآلوده کي گردد ابد گر زند آن نور بر هر نيک و بد
او ز جمله پاک واگردد به ماه همچو نور عقل و جان سوي اله
وصف پاکي وقف بر نور مهاست تا بشش گر بر نجاسات رهاست
زان نجاسات ره و آلودگي نور را حاصل نگردد بدرگي[24]
همين معنا را خاقاني نيز به نظم كشيده و اصطلاح وقف را براي بيان نوعي همبستگي ابدي و بيوقفه بهكار برده است:
چو کردم خانة دل وقف مهرش خط مهر ابد بر در نويسم[25]
يعني وقتي خانة دلم را وقف مهر او كردم، بر اين خانه بايد بنويسم كه اين سرا وقف شده است.
عطار نيز وقتي ميگويد:
عشق وقف است بر دل پر درد وقف در شرع ما بهايي نيست
مرادش آن است كه عشق همواره مهمان دلهاي زنده و دردمند است و از اين سرا به سرايي ديگر نميرود؛ زيرا مال وقفي را از موقوفعليه جدا نميكنند. مولوي هم كه عاشق را وقف خرابات ميخواند، به اقامت دائمي و ابدي او در خرابات اشارت داشت:
تو وقف خراباتي دخلت مي و خرجت مي
زين وقف به هشياران مسپار يكي دانه[26]
3. پاكباختگي
هر شب از مستي، به سوي خانه ره گم ميكنم
نقد هستي، وقف بر خمخانه و خم ميكنم[27]
پاكباختگي و ايثار مطلق، يكي ديگر از معاني مجازي وقف است. علت توجه مستقل به اين معناي مجازي وقف، كاربرد فراوان آن در ادب فارسي است؛ چنانكه ميتوان وقف را در زبان گويندگان فارسي، تعبيري ديگر از ايثار مطلق دانست. به گفتة بيدل دهلوي:
هر چه در دل گذرد وقف زبان دارد شمع سوختن نيست خيالي كه نهان دارد شمع
در شعر و متون فارسي، وقف نماد «پاكباختگي» است. بنابراين وقتي كسي ميگويد من خود را وقف چيزي كردهام، يعني همة وجودم را صرف آن ميكنم و در آن راه از بذل هيچ سرمايهاي دريغ ندارم؛ زيرا آنچه وقف ميشود، تماما از اختيار واقف بيرون ميرود و ديگر اجازة هيچگونه تصرفي در آن ندارد. بدين رو است كه خواجوي كرماني گفته است:
باز برافراختيم رايت سلطان عشق
بار دگر تاختيم بر سر ميدان عشق
ملک جهان کردهايم وقف سر کوي يار
گوي دل افکندهايم در خم چوگان عشق
ملك جهان را وقف سر كوي يار كردن، يعني همة هستي خود را به پاي او ريختن؛ چنانكه همو در جايي ديگر از ديوانش ميگويد:
دو جان وقف حريم حرم او کرديم واعتماد از دو جهان بر کرم او کرديم[28]
سنايي هم در حديقهالحقيقه ميگويد تا كسي جان و مالش را وقف نكند و از آنها درنگذرد، از عالم غيب نصيبي ندارد؛ زيرا آدمي هر چه دارد از او است، پس نبايد در راه او از بذل جان و مال دريغ كند:
جان و اسباب از او عطا داري پس دريغش از او چرا داري؟
جان و اسباب در رهش درباز بر ره سيل و رود خانه مساز
وقف كن جسم و جان را بر غيب تا بوي كليدش اندر جيب[29]
در اين ابيات، سنايي براي وقف دليل هستيشناختي ميآورد. به گفتة او چون همة دارايي و هستي انسان از خدا است، پس ميسزد كه همة دارايي و هستي خويش را در راه او نثار كند و يكي از راههاي نثار، وقف است كه نشانة پاكباختگي و انگيزة الهي و نوعدوستي است.
مولانا جلالالدين رومي، در ابيات زير، وجوه ديگري از پاكباختگي را كه علت و انگيزة وقف(در معناي مجازيآن) است، بازگويي ميكند.
ـ هم بدان سو که گهِ درد دوا ميخواهي
وقف کن ديده و دل، روي به هر سوي مکن
ـ وقف کرديم بر اين بادة جان کاسه سر
تا حريف سري و شبلي و ذاالنون باشيم
ـ تو وقف کني خود را بر وقف يکي مرده
من وقف کسي باشم کو جان و جهان دارد
دهلوي نيز ميگويد ما نه تنها همهچيز خود را وقف كردهايم، بلكه سهم خود را هم از وقف رها كردهايم:
اگر تو وقف او کردي همه چيز نصيب خود بحل کرديم ما نيز
خاقاني شرواني، ظرفيت وقف را چنان بالا و فراخ ميبيند كه آن را نام ديگر «نهايت از خودگذشتگي» ميداند:
خانة دل به چار حد، وقف غم تو كردهايم
حد وفا همين بود، جور ز حد چه ميبري؟
سعدي نيز با خاقاني موافق است كه ميتوان وقف را نام بالاترين ايثارها دانست:
بذل تو كردم تن و هوش و روان وقف تو كردم دل و چشم و ضمير[30]
چنانكه به گفتة سلمان ساوجي، بزرگترين واقف عالم رسول گرامي اسلام(ص) است كه هشت بهشت را وقف امت خويش كرد:
ز ديوان الهش هشت جنت ببخشيدند و كرد او وقف امت[31]
بنابراين حضرت محمد(ص) هر چه را كه از خداي خويش دريافت كرده بود، وقف امتش كرد تا آنان نيز از آن موهبتها و تنعمات برخوردار گردند و به همين دليل ديگران را هم ـ از رهگذر وقف و مانند آن ـ در برخورداريهاي خود سهيم كنند.
4. وقف،محك دينداري
وقف براي جامعهشناسان، ترازويي است براي سنجش ايمان ديني جامعه و تقواي آحاد آن. شهر يا كشوري كه در آن بازار وقف گرم است و در هر كوي و برزنش، نشاني از آن است، به صدزبان تعلقات ديني و اخروي خود را فرياد ميزند. بنابراين اگر كسي وارد شهري شد و در هر جاي آن، موقوفهاي عامالمنفعه ديد، درمييابد كه به ميان مردمي ديندار و دينباور و آخرتگرا آمده و تفضلات الهي در نوعدوستي شهروندان تجلي كرده است.
وقف از جهات ديگري نيز ميزان دقيقي است براي ايمانسنجي مردم كه در ادب فارسي به آن توجه ويژهاي شده است. وقف و موقفات، از آن جهت كه حاكي از وجود مردم خيّر و دينباور است، همچون آينهاي ايمان قلبي آنان را مينماياند؛ اما از آن جهت كه چگونه مصرف ميشود و با آن چسان رفتار ميكنند، آيينهوار تقواي مصرفكنندگان را هم به نمايش ميگذارد.
در ادب فارسي، اعتراضات معناداري به كيفيت مصرف اوقاف شده است كه هشداردهنده و تأملانگيز است. اعتراض به سوء استفادههاي تاريخي از موقوفات، نوعي اعتراض به بيتقوايي و بيمبالاتي و رياكاري گروهي از حاكمان و دينبازان نيز بوده است. مثلا سعدي در گلستان نقل ميكند كه از عالمي پرسيدند كه نظرت دربارة نان وقفي چيست؟ در پاسخ گفته است: اگر آن نان را براي آن ميستانند كه معاششان مختل نگردد و به عبادت خدا مشغول باشند، حلال است؛ اما اگر خدا را عبادت ميكنند كه به آنان نان وقفي دهند، حرام است. عين عبارات سعدي اينگونه است:
يکي از علماي راسخ را پرسيدند: چه گويي در نان وقف؟ گفت: اگر نان از بهر جمعيت خاطر ستانند، حلال است، و اگر جمع[= گوشه عبادت] از بهر نان مي نشينند حرام.[32]
نان از براي كنج عبادت گرفتهاند
صاحبدلان، نه كنج عبادت براي نان
در واقع سعدي، مصرفكنندگان وقف را به دو دسته تقسيم كرده است:
1.آنان كه از وقف استفاده ميكنند تا توان و فرصت عبادت خدا را داشته باشند(صاحبدلان).
- آنان كه خدا را عبادت ميكنند تا به آنان نان و آب و زندگي وقفي دهند(رياكاران).
اولي را حلال و دومي را حرام ميداند.
دراسرارالتوحيدهم ميخوانيم:
آوردهاند که در آن وقت که شيخ ما ـ قدّس الله روحه العزيز ـ به نيشابور بود، استاد ِ امام بُلقاسم قشيري را ـ قدّس الله روحه العزيز ـ پيغام داد که ميشنويم که در اوقاف تصرّف ميکني. مي بايد که نيز[= ديگر] تصرّف نکني. استادِ امام جواب باز فرستاد که اوقاف در دست ما است، در دل ما نيست. شيخ ما جواب باز فرستاد که ما را ميبايد که دست شما چون دل شما باشد.[33]
معناي اين سخن آن است كه با مال وقفي بايد در نهايت احتياط و تقوا رفتار كرد و مبالات بسيار داشت و تا ميتوان بايد از وابستگي به آن پرهيز كرد؛ چنانكه هيچ تعلق خاطر و ميل قلبي به آن نباشد.
مجذوب تبريزي در ديوانش، بيتي دارد كه مضمون آن، گويا چنين باشد: اگر مالي را وقف جايي كردند و از آن مال، بيش از آنكه مواظبت شود، استفاده گردد، بهتر آن بود كه آن مال را وقف ميخانهها ميكردند؛ زيرا اگر از موقوفهاي آنگونه كه ميبايست، نگهداري نشود و در راه خير به كار گرفته نشود، نشانة بيتقوايي است و بيتقوايان در ميخانه بيش از مسجد و خانقاهاند:
خانقاهي که به خرجش نکند دخل وفا
صرفهّ وقف در آن است که ميخانه شود
يعني خانقاهي كه خرج آن بيش از درآمدهاي وقفي آن است، جايگاه بيتقوايان است و اگر قرار است وقف در چنين مكانهايي مصرف شود، ميكدهها ترجيح دارند.
صائب تبريزي هم از بيمبالاتي در حفظ موقوفات در روزگار خودش خبر ميدهد و رندانه اين بيمبالاتي را دليلي ميآورد براي آنكه خود را وقف معشوق كند تا زودتر خراب و مست شود:
چون هرچه وقف گشت بهزودي شود خراب
کرديم وقف عشق تو ملک وجود خويش[34]
شاعر ديگري نيز گفته است:
به خير خلق مرا گشته دل دو صد پاره
گليم وقف بلي زود مي شود پاره[35]
از ابياتي كه پيشتر يادآوري شد و مشابه آنها چنين برميآيد كه در قرون گذشته، گاهي در حفظ و نگهداري موقوفات اهتمام لايق و شايستهاي نميشده و پارهاي از موقوفات رو به فرسودگي ميگذاشتند. بنابراين، همين را هم ميتوان نشانهاي از آشفتگي اوضاع و بيتوجهي مردم و حاكمان در آن روزگاران به اموال وقفي قلمداد كرد.
آسيبشناسي وقف در ادب فارسي
در ادب فارسي بارها به تصرفهاي ناروا در اوقاف و وقفهاي نامناسب، اعتراض شده است. دربارة وقفهاي نامناسب و كمارزش پيشتر بهتفصيل سخن گفتيم و اكنون به ذكر اين دستان(ضربالمثل) اكتفا ميكنيم كه در زبان عامه، بخشش بيارزش را به وقف روغن ريخته به مسجد، تشبيه ميكنند و مثلا ميگويند: «روغن چراغ ريخته وقف امامزاده ميکند.»[36]پيام اين مثل سائر اين است كه نبايد آنچه از حيّز انتفاع بيرون است، موقوفه گردد؛ زيرا سبكشماري سنت حسنه و مبارك وقف است.بلكه در وقف بايد همچون وحشي بافقي، شاعر و عارف ايراني بود كه ميگفت:
نرسد جز تو به کس گوهري از خاطر من
کردهام وقف تو اين بحر لبالب ز زلال[37]
يعني ارزشمندترين وگوهرخيزترين سرماية خود را وقف كردهام تا براي غير تو سخن نگويم و غير تو را مدح نگويم.
آسيب ديگري كه در ادب فارسي به آن توجه بليغي شده است، وقفخواري نالايقان و غير مستحقان است كه بسياري از شاعران بزرگ دربارة آن سخن گفتهاند. علاوه بر شاعران و گويندگان بزرگ، در فرهنگ عامه نيز ضربالمثلهايي وجود دارد كه اشاره به اين آسيب آزاردهنده دارد. مثلا ميگويند: «مال وقف است و تعلق به دعاگو دارد.» يعني به آنكه مستحق آن است و واقفش را دعا ميكند.
همانطور كه گفتم شاعران و گويندگان بزرگ نيز در اينباره نكات و هشدارهاي ديدهگشايي دارند.از حافظ شروع ميكنيم كه نقد خود را صريحتر از همه گفته است.
خواجه شمسالدين لسانالغيب، حافظ شيرازي، گاه با بياني شفاف و گاه كنايهآميز به يكي از مهمترين آفات و آسيبهاي وقف و وقفخواري در جامعة ديني اشاره كرده و از همه روشنتر و گوياتر و تندتر دربارة سوءاستفادة برخي از متوليان وقف از وقف، سخن گفته است. او بهصراحت «ميِ حرام» را بهتر از مال وقفي ميخواند؛ زيرا معتقد است كه در روزگار او، از اين فرصتي كه مؤمنان در اختيار عالمان قرار دادهاند، بهنيكي استفاده نميشود و به راه صواب به كار نميگيرندش.
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوا داد که مي حرام ولي به ز مال اوقاف است
اين فتوا را كسي داده است كه در حال هشياري نبوده است؛ وگرنه برخورداري از اوقاف را بر خود حرامتر از شراب نميشمرد. او ميديد كه در جامعة ديني آن روز شيراز، كساني از اوقاف برخوردارند كه كمترين سزاواري را دارند و بدين رو از زبان فقيهي ناهشيار، فتوا ميدهد كه اين پختهخواريها از شرابخواري نيز ناموجهتر و حرامتر است. به نوشتة يكي از شارحان حافظ:
لطف طنز بيت در اين است كه فقيه مدرسه مست بوده،سپس در عين مستي فتوا داده و چون گفتهاند «مستي و راستي» پس فتواي او راست و درست هم هست كه همانا در مصرع بعد بيان شده است: مي خوردن از خوردن مال وقف بهتر است. در عين حال به گناه ديگر خود كه استفادة [نامشروع] از مال وقف باشد،اعتراف يا اشارة ضمني كرده است.[38]
اعتراض حافظ، نه بر وقف است و نه بر بهرهوري از آن. او به استفادههاي ناروا و رياكارانه از وقف خرده ميگيرد. در ديوانش يكبار نيز به خود ميبالد كه به اندازة درمي از مال وقفي در اموال او نيست:
ز دلبرم که رساند نوازش قلمي
کجاست پيک صبا گر هميکند کرمي
قياس کردم و تدبير عقل در ره عشق
چو شبنمي است که بر بحر ميکشد رقمي
بيا که خرقه من گرچه رهن ميکدههاست
ز مال وقف نبيني به نام من درمي
او بر خود ميبالد و اين را از افتخارات خود ميداند كه به اندازة يك درهم در اموال او يافت نميشود. زيرا استفاده از وقف را چنان خطير و ظريف ميداند كه پرهيز از آن مهمتر از پرهيز از دادن خرقه به ميكدهها است. رهن خرقه در ميكده، يعني گروگاني ايمان در دست كفر. او ميگويد من اگر مرتكب چنين گناهي هم بشوم، بهتر است تا به ناروا دست به سوي مالي برم كه مستحق آن نيستم.
در «آسيبشناسي وقف» بايد به اين نكته توجه بليغ شود و اعتراضهايي مانند نهيبهاي حافظ را جدي گرفت؛ زيرا استفادههاي نابجا و ناروا از اين موهبت(وقف) موجب ميگردد كه اندكاندك انگيزههاي مؤمنان نيز در امر وقف، كاستي گيرد و آن رونق شايسته و بايستة وقف رو به سردي گذارد. در واقع سخنان و هشدار كساني مانند حافظ، هم ترغيب بيشتر واقفان است و هم ترهيب وقفخواران بيمبالات. همة انتقاد آنان به نوع مصرف وقف است و اينكه نبايد آن را نابجا و در غير محل آن مصرف كرد. مثلا سعدي ميگويد:
آن را كه سيرتي خوش و سرّي است با خداي
بي نان وقف و لقمه دريوزه، زاهد است[39]
يعني تا ضرورت ايجاب نكرده است، نبايد دست به سوي لقمة وقفي دراز كرد، وگرنه خلاف تقوا و زهد است. پس زاهد كسي است كه از لقمة وقفي هم كناره ميگيرد؛ اگرچه مستحق آن باشد. به قول عطار نيشابوري:
مخور جز بر ضرورت لقمة وقف صفا هرگز نيارد لقمة وقف[40]
عطار به خود ميبالد كه هرگز عيال موقوفات نبوده است و اين پرهيز را چنان مهم و ارزشمند ميداند كه گويي دين يعني همين.
بود مردار مال وقف، پيشم بود اين مرتبه آيين و كيشم
اين سخن به اين معنا است كه كسي كه نيازي به بهرهوري از اوقاف ندارد، نبايد از آن بهره گيرد و اگر ناپرهيزگارانه لقمة وقفي در دهان گذاشت در حالي كه نيازي به آن نداشت، جانش را تيره و تار كرده است.
از سوي ديگر واقفان نيز بايد در عمل وقف، نيت خير و قصد قربت الي الله داشته باشند تا هم خودشان به سرانجامي نيك برسند و هم ديگران به نان و نوايي. شاعر و عارف خجندي، در بيتي زيبا ميگويد: خيري كه در آن ريا باشد، خير نيست و اگر بيريا بود، بركتش چنان است كه اگر با آن ميخانه بسازند مفيدتر از پل و كاروانسرا خواهد بود. به عبارت ديگر، كاروانسرايي كه با رياكارانه ساخته ميشود، فايدهاش كمتر از ميخانهاي است كه بي روي و ريا ساخته شده است:
ميخانه بساز و بكن وقف عاشقان
خيري كه بيرياست به از صدپل و رباط[41]
بنابراين نيت واقف مهمتر از چيزي است كه وقف ميكند؛ زيرا سودي كه واقف از وقفش ميبرد از رهگذر همان ايمان و نيت خالصانة او است. بدين رو است كه عارف قزويني نيز ميگويد: من موقوفهام و واقفم خدا است. چنين وقفي و چنان واقفي، ميسزد كه سرانجامي نيك داشته باشد؛ نه آنكه به دست ناكسان افتد. پس خوشا روزي كه وجود وقفي من به دست ناكسان نيفتد. سپس آرزو ميكند كه وقف كساني شود كه قدر او را بدانند و سرمايههاي او را هدر ندهند و گرفتار ناكسان نشود:
حقْ واقف است و وقف به چنگال ناكسان
افتاده به دست واقف اسرارم آرزو است[42]
يادآوري نهايي
در پايان يادآوري ميكنيم كه در ادب فارسي، وقف به دو صورت حقيقي و مجازي به كار رفته است و در هر دو استعمال، جايگاه و مقامي بلند براي اين سنت حسنه و خداپسند و مؤثر بيان شده است؛ اما آنچه در گفتار گويندگان بزرگ فارسي، برجستگي خاصي دارد هشدارهاي آنان به مصرفكنندگان وقف است و اينكه وقف نبايد در غير جاي خود مصرف شود. در ضمن وقف را ميتوان ميزان و ترازوي سنجش ايمان مؤمنان هم شمرد؛ هم به جهت حكايتي كه از ايمان واقف ميكند و هم به جهت محكي كه به مصرفكنندگان وقف ميزند.
در معناي مجازي وقف نيز گفتيم كه اين كلمة پربسامد، نماد و سمبل پاكباختگي و تعلق ابدي و اهتمام قلبي به امري است. اين معاني بيش از آنكه از قراين فهميده شود، برآمده از ماهيت وقف حقيقي است.
[1]. ديوان ملكالشعراي بهار.
[2]. ديوان ملكالشعراي بهار.
[4]. عطار نيشابوري،منطقالطير، به تصحيح شفيعي كدكني.
[5]. حسن انوري، فرهنگ بزرگ سخن، ج 8، ص8260.
[6]. ناصر خسرو، سفرنامه، ص65.
[8].تاريخ بيهقي، به تصحيح رضا فياض، ص713.
[10]. ديوان شمس، ج5، ص119.
[12].ديوان ناصر خسرو، به تصحيح مجتبي مينوي، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، ص6.
[14]. عطار نيشابوري، ديوان غزليات، مؤسسة انتشارات نگاه، ص402.
[16]. غزليات سعدي، تصحيح فروغي، غزل 421.
[20]. ديوان خواجوي كرماني، ص321.
[22]. ديوان قصايد انواري.
[23]. بيكبد، يعني بيغم و اندوه.
[24]. مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ابيات 1261 ـ 1257.
[26]. ديوان شمس، ج5، ص119.
[27]. ديوان اميرشاهي سبزواري.
[28]. ديوان خواجوي كرماني، ص321.
[29]. سنايي، حديقهالحقيقه و شريعهالطريقه، به تصحيح مدرس رضوي، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، ص164.
[30]. كليات، غزليات، ص552.
[31]. سلمان ساوجي، مثنوي جمشيد و خورشيد
[32]. كليات سعدي، تصحيح فروغي، انتشارات امير كبير، ص91.
[33]. محمدبن منور،اسرارالتوحيد، تصحيح شفيعي كدكني، انتشارات آگاه.
[36]. ر.ك: لغتنامة دهخدا، ذيل كلمة «وقف».
[37]. وحشي بافقي،ديوان اشعار، انتشارات اميرکبير، ص238.
[38]. بهاءالدين خرمشاهي،حافظنامه، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم، ج1، ص276.
[41]. كمال خجندي، ديوان اشعار.